احسان چطوری؟خبری ازت نیست ؟
دایی شدی یانه؟
پاسخ: به رسم همیشگی ,  سلام فرزان عزیزم

فرزانه ام ،امیدوارم که حال تو خوب باشه وجز شادی چیزی نصیبت نشده باشه

راستش من الان دقیقا  نمیدونم باید کجا جواب سوالاتا  بدم ؟؟؟خیلی سخته کسی که خیلی خیلی دوسش داریا و بعد ازاین همه سال دوری نمیدونی چطور میشه حتی جوابشو بدی  ،همه جوره دنبالش گشتی و نتونستی پیداش کنی ،،کلی سختی وانتظار کشیدی فقط پای امید به اینکه آخر قلبتا میتونی پیداش کنی:  حالا بعد ازسالهادیدیش اما حتی در لحظه نمیشه باش حتی حرف بزنی دریک زمان .تلفنشم که تنها وسیله خبر گرفتنت ازشه هم که سالهاست جز خاموشی چیزی نمیگه . سخت تراینه که جز یلاک لیستش هم باشی و نتونی پیداش کنی ،شاید روزی هزاربار اومدم چک کردم ببینم پاسخی دادی یا نداده اینجا فرزانم .خیلی انتظار هم شیرینه هم طاقت فرسا .فرزانه هیچوقت جزتو هیشکیا دوست نداشتم وندارم.هیچوقت....

اونم بعد از این همه سال ،اونهمه سالی که همیشه منتظر این بودم چرخ روزگار طوری بچرخه که یبار دیگه از حال همدیگه بتونیم خبردار بشیم وانگار این روزرسیده الان

سالهاست پی یک خبرم ازت،سالهاست,خیلی هم به انواع واقسام دنبالت گشتم ،اما انگار نشد که نشد ،حتی سراغتا از اقای وزیری از ایمیلایی که فوروارد کرده بودی یا اون سمیه امیری دوستت که یروز باهم رسوندیمش توراه برگشت دانشگاهتون را گرفتم ولی نشد که نشد .بماند میلای فراوونی که برای داداش محسنت زده بودم و حتی برای خودت ،نمیدونم اصلا اونارادیدی هیچوقت یا که نه  وازشون خبر داشتی یا که نه ،ولی سالهامنتظر این چرخش روزگار بودم  که بشه وازحال هم خبرداربشیم یه روزی

نمیدونم تو الان کجایی؟ ولی شاید تو بدونی که من کجام ...؟

 راستش سوالتو که متوجه نشدم ولی خوب اینطور بگم  احسان  که سالهاست که دیگه خبری ازش نیستٔ...

احسان دیگه ازدواج نکرد

یعنی نتونستٔ

یعنی دیگه نخواست

یعنی فقط تورا میخواست

چون فقط تورا دوستٔ ....

فقط میدونم شاید الان اگر همه اتفاقات طوردیگه افتاده بود ،الان منم شاید مثل خیلی دیگه از آدمای این دنیا  هم همسر بودم و شاید هم پدر بودم .ٔاما خوب اینم چرخش روزگاره و جز صبوری و شکیبا بودن کاریش نمیشه کرد ...شاید اینم شانس من بوده ،امیدوارم حداقل اگر من به آرزوهام نرسیدم تو به آرزوهات رسیده باشی  واین تغییرمسیر حداقل تا الان برای تو خوب بوده باشه اگه برامن خوب نبود

خیلی آرزوها داشتم که دوست داشتم با هم ودرکنار هم بودن تحقق بخشیده بشن ولی خوب گاهی برای یه زمان خاصی شاید همه اتفاقات طوری میفتن که قرار میشه بر نشدن ....واتفاق نیفتادن ...ٔانگار بعضیا را خدا تواین دنیا حداقل برای یه زمان خاصی برای هم نمیخاد که باشن ...حالا باید در ادامه دید که چی میشه، انگار خدا نمیخواست  اون زمان که ما به هم  برسیم ٔخیلی وقتا نشستم وفکر میکنم فلسفه برخورد وآشنایی ما واونچیزی که بین ما اتفاق افتاد چی میتونه باشه  حتما حکمتی داره ،و قرار بوده ماتو چه مسیری قراربده که اینطور برای مارقم خورد ،ودر ادامه چی میشه،شاید یکی از حکمتاش این بودکه من فهمیدم واقعا هیچوقت غیر تو را دوست ندارم ،فرزانه ولی فقط ته قلبم انگار اینطوربوده که همش به آینده امیدوارم ،انگار که شاید یه روزی این جدایی تموم بشه وپایان این تلخی به شیرینی برسه ،

خیلی وقتا این فکرا ذهنمو مشغول کرده ٔ

فرزانه نمیدونم چه اسمی میشه روش گذاشت ٔ...

 ولی خوب، میدونی، فقط میدونم که خیلی دوست  داشتم ودارم

 راستی چطورشد یاد من افتادی که بیای اینجا ؟مگه اینجارایادت بود؟؟؟تو هم میدونم که مثل من دوستم داشتی .فرزانه یادته یبار بین دوست داشتن وابراز کردنمون چی شد ،تو به من گفتی دوست دارم منم گفتم من دوست تر دارمت،،بعدش میزدیم زیر خنده ؟؟واقعا هم هیچوقت غیر تو را دوست ندارم ،شاید بهم بگی دیوونه ولی همیشه این دیونگی را دوست داشتم ودارم .خوشحالم ازاینکه فقط ینفر را دوست داشتم  تو زندگیم .فرزانم یادش بخیر شب تولدت را که حسابی شیطنت میکردی و تموم نون خامه ای را تو صورتم له کردی ،،یادته؟یادش بخیر تو راه دانشگاه چه حال خوبی داشتم تا میخاستم بیام دنبالت .کلاساای دانشگاها نمیرفتم و با چه شوقی میومدم که فرزانموو ببینم .یادش بخیر ،،بهترین دوران زندگیم ببود اونسال

از خودت بگو که چکار میکنی وزندگیت چطوریه

نمیدونم که اصلا دیگه سرمیزنی اینجا یا که نه ؟؟نمیدونم چندباری باید بیام اینجا تا ببینم یبارشا برام نوشتی وازحال وروزت گفتی  ویا شایدم برام ننویسی دیگه ،ولی فقط بدون که انتظار خیلی سخته وذره ذره ادما ازپادرمیاره.روزی ده هزاربار میام اینجا ومیبینم که پیام دوباره ندارم ازت فرزانم  وضد حال بدیه خیلی ،چون خودمم نمیدونم چطوری بات تماس پیداکنم ،شمارتم که دارم خاموشه ،سالها زنگ زدم وبا هربار  خاموش گفتنش خاموش شدم .

برام  بگو خبر بده بهم از حال وروزت واینکه کجایی

نمیدونم هنوز شماره منو بلد باشی یا که نه ،ولی من همون شمارمه ،خوشحال میشم ازت خبری بگیرم وصداتو بشنوم :اگه تو دوست داشته باشی البته

نمیدونم ازدواج کردی یا نکردی ؟الان مادرشدی یا که نه ؟وکجایی ؟؟؟وهزارسوال دیگه ؟؟اما امیدوارم که چیزی جز شادی نصیبت نشده باشه  ونشه ازاین به بعدش..

بیصبرانه منتظر خبرت هستم .همیشه یه چیزی انگار تو قلبم بهم روحیه میداد .انگار الان همون روزای خوب رسیده وبلاخره یخبری ازت پیداکردم،بی خبری ازت سالها خوره جون وروحم شده بود .هرچه هم تقلا کردم که هیچ ،از رفتن به بانک سپه وسراغ از فرمان گرفتن ،ولی حیف که فامیلشا بلد نبودم که نبودم،از گشتن تو مجازیا واینترنت با اسم تک تکتون ،مینوتون ،محسنتون ،خودت ،معینتون ،از گشتن بستنی شاد از محسنتون که میگفنی قراره بزنه ،همه جوره فرزانه ،از ایمیل زدن به وزیری و سمیه امیری گرفته و هرطور که بگی ،مدتها مثل دیوونه ها وقت وبی وقت خودم رو پشت خونه کوچه سجاد میدیدم و با اینکه میدونستم تو اون خونه انگار کسی نیست چون ماشینتون نبود ولی ساعتها همونجا نشسته بودما تموم دورانمون را مرور میکردم خیلی وقتا ازاین زیاد نشستن اونجا بمدت طولانی همسایه ها بم بد گمان میشدند که چرا ساعتها نشستم توماشین،ولی  فرزانه  واقعاحالم دست خودم نبود.حتی از اونطرف شهر خودمو میرسوندم اونجا

فرزانه  منتظر خبرتم ،برام پیام بگزار  ،بنویس برام از حال واحوالت ،راستی حال مامان صدیق وبابا حسین چطوره؟؟؟

من که اینجا سالهاست بیتابم .منو نجات بده ازاین ذره ذره آب شدن .منتظر پیامتم.نمیدونم چطور دیگه باید سراغ بگیرم ازت .واقعا دیگه الان که پیامتم دیدم که خیلی خیلی سخت ترشده برام اینکه راه به جایی ندارم چطور سراغ بگیرم ،همیشه عشقتا توقلبم داشتم اما نداشتمت .منتظر اینجا اومدنتم که خودم بیام با پای دل سراغت ،از تو به من فقط یک اشاره از من به سر دویدن ..منتظرم فرزانه ،منتظرم فرزانم

مواظب خودت باش،تونستی برام حتما خبر بگزار

دوستدار همیشگیت احسان